عروسی رفتن صدفی
دیشب بعد از ماه ها بالاخره یه عروسی دعوت شدیم.عروسی برادر عمو مسعود. اما از روز قبل دخمل مامان سرماخورده و آب مماخش میاد.مجبور شدم لباس گرم ببوشونمت تا بیشتر سرما نخوری. خیلی زئد رسیدیم به تالار.اولین عروسی دعوت شدیم که آناجون نیستن. تو اتاق برو که رسیدیم مثل یه خانم ناز وایستادی تا من آماده شدم.بعد لباسای شما رو در آوردمو با هم از بله ها آروم اومدیم بایین. عمه جون تا ما رو دیدن اومدنو باهامون خوش و بش کردن.رفتیم دور یه میز نشستیم. اما خوشگل و رقاص مامان از همون اول که سن رقص و نورای رنگی و دود رو دیدی انگشت منو چسبیده بودی که بیلیم نانای.هر چی میگفتم مامانی داماد هست من نمیتونم بیام گوش نمیدادی .حسابی غر تو کمرت گیر کرده بود....
نویسنده :
مامان نسرین
18:50